loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 140 شنبه 04 آبان 1398 نظرات (0)

 

#گل سرخی برای محبوبم

 

جان بلا نکارد" از روي نيکمت برخاست . لباس ارتشي اش را مرتب کرد وبه تماشي انبوه جمعيت که راه

خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختري مي گشت که

چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت دختري با يک گل سرخ .از سيزده ماه پيش

دلبستگي اش به او آغاز شده بود...

مدیر بازدید : 152 شنبه 04 آبان 1398 نظرات (0)

 

#داستان افرینش

 

خدا خر را آفرید و به او گفت:

تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.و

همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و

پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود...

 

 

 

مدیر بازدید : 161 شنبه 04 آبان 1398 نظرات (0)

 

#کیمیاگر

 

کیمیاگر کتابی را که یکی از مسافران کاروان آورده بود به دست گرفت

نام نویسنده اش را پیدا کرد :اسکار وایلد

همچنان که کتاب را ورق میزد به داستانی درباره نرگس برخورد .

کیمیاگر افسانه نرگس را می دانست جوان زیبایی که هر روز زیبایی خود را

در دریاچه ای تماشا میکرد .چنان شیفته خود میشد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد .

مدیر بازدید : 200 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#کارافرین زندگی افرین است

 

روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم

آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما

مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد....

مدیر بازدید : 164 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#تخم عقاب

 

مردي تخم عقابي پيدا كرد و آن را در لانه مرغي گذاشت. عقاب با بقيه جوجه ها از تخم بيرون آمد و با

آنها بزرگ شد. در تمام زندگيش، او همان كارهايي را انجام داد كه مرغ ها مي كردند؛ براي پيدا كردن

كرم ها و حشرات، زمين را مي كند و قدقد مي كرد و گاهي با دست و پا زدن بسيار كمي در هوا پرواز

مي كرد.

مدیر بازدید : 183 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#علت دیوانگی

 

پزشك قانونی به بیمارستان دولتی سركی كشید و مردی را میان دیوانگان دید كه به نظر خیلی باهوش

می آمد وی را صدا كرد و با كمال مهربانی پرسید: می بخشید آقا شما را به چه علت به تیمارستان

آوردند؟

مدیر بازدید : 149 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#چگونه خبر ناگوار را باید رساند

 

داستان زير را آرت بو خوالد طنز نويس پر آوازه آمريكايي در تاييد اينكه نبايد اخبار ناگوار را به يكباره به

شنونده گفت تعريف مي كند:

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:...


مدیر بازدید : 151 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#عجب خوش شانسی

 

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها

برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه

ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

مدیر بازدید : 181 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#امتحان وزیران

 

یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :

از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه

ها و محصولات تازه پر کنند.

همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…

مدیر بازدید : 243 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#حیرت

 

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که .... انسانی نیابد که بتواند او را به

حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد

رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت و دیگر داشت خسته می شد. دلسرد و نا امید و افسرده در

سایه درختی ایستاده بود که رهگذری گرما زده با کیفی بر دوش کنار او ایستاد....

مدیر بازدید : 170 پنجشنبه 02 آبان 1398 نظرات (0)

 

#قهرمان های ادم های کوچک

 

نادانی رو به خردمندی کرد و گفت فلان شخص ، ثروتمندترین مرد شهر است . باید از او آموخت و

گرامیش داشت .

خردمند خندید و گفت فلانی کیسه اش را از پول انباشته آنگاه تو اینجا با جیب خالی بر او می بالی و از

من می خواهی همچون تو باشم ؟!

نادان گفت خوب گرامیش مدار ، بزودی از گرسنگی خواهی مرد .



مدیر بازدید : 172 پنجشنبه 02 آبان 1398 نظرات (0)

 

#شادی در تنهایی نیست

 

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در

نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و

ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید ...

مدیر بازدید : 197 پنجشنبه 02 آبان 1398 نظرات (0)

 

#حاکم دلسوز

 

حاکم از شهرها بازديد می كرد و هنگام ديدار از محله ما فرمود: شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا باز

گوييد و از هيچ كس نترسيد، كه زمانه هراس گذشته است.

دوست من ـ حسن ـ گفت: عالي جناب! گندم و شير چه شد؟ تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه

شد؟ چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي بخشد؟ عالي جناب! از اين همه هرگز، هيچ نديدم...

مدیر بازدید : 192 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

 

#پیرمردی تنها

 

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این

کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای

پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد...

مدیر بازدید : 185 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

#مراسم تدفین سایه ها

 

سنگي كه بالاي سر قبر مرده بود، سايه‌‌اش به اندازه قد يك آدم دومتري شده بود. انگار پشت آفتاب

گذاشته اند؛ به سرعت برق، در مي‌رفت و سايه هم لحظه به لحظه، درازترمي‌شد.

پيرمرد نشسته بود كنار سنگ قبرسايه‌اش و براي آمرزش روحش كه همين امروز با دست‌هاي خودش

توي قبر گذاشته بود دعا مي‌خواند...

مدیر بازدید : 229 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

#گریختن حضرت عیسی بر فراز کوه از دست احمقان 

 

 

روزی حضرت عیسی(ع) با عجله و شتاب به طرفت قله کوهی دوان بود . گوئی شیری خشمگین و

گرسنه او را دنبال کرده است و یا کسی او را دنبال می کند . یکی از یاران حضرت خود را به او رسانید و

گفت : ای پیامبر خدا ، از چه فرار می کنی ؟‌...

مدیر بازدید : 209 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

#قصه اهل سبا (افسانه )

 

در شهر سبا سه نفر زندگی می کردند که اولی کور و دومی کر و سومی برهنه بودند . کور گفت :‌می

بینم که سپاهی گران از راه می رسد و می بینم که افراد آن چند نفرند و از چه قومی هستند .

کر گفت که :‌آری شنیدم که چه می گویند آشکارا و پنهانی .

برهنه گفت که : از آن می ترسم که از درازی دامنم ببرند و ببرند ...

مدیر بازدید : 310 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

 

#طلب روزی حلال

 

قصه مردی که طلب روزی حلال داشت از خدا و کار و کوشش نمی کرد :

روزی بود و روزگاری ؛ در یکی از روزهائی که حضرت داوود (ع) رهبری قوم خود را بر عهده گرفته بود ؛‌

مرد فقیری بود که دنبال کار نمی رفت و مدام با گریه و استغاثه از حضور خداوند متعال طلب روزی حلال

، بدون کسب و رنج را داشت . این مرد...

مدیر بازدید : 221 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

 

#یهودی و مسیحی

 

نقل شده است که در یکی از دوره های تاریخی حکومتی یهودی بر یک کشور حاکم بود و پادشاه یهودی

آن از گسترش روز افزون مسیحیت در آن کشور رنج می برد و دستور قتل و عام مسیحیان را صادر می

کرد. این اقدام غیر انسانی نه تنها موجب سرکوب مسیحیان نشد بلکه خود انگیزه ای برای گرایش

بیشتر افراد جامعه به مسیحیت بود...

مدیر بازدید : 222 چهارشنبه 01 آبان 1398 نظرات (0)

 

#کوهنورد

 

کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ای بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد.

به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی‌شد. سیاهی شب

همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان

شده بودند...

تعداد صفحات : 250

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 190
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 561
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,210
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,390
  • بازدید ماه : 4,390
  • بازدید سال : 131,146
  • بازدید کلی : 5,168,660
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت