loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 160 شنبه 04 آبان 1398 نظرات (0)

#کیمیاگر

 

کیمیاگر کتابی را که یکی از مسافران کاروان آورده بود به دست گرفت

نام نویسنده اش را پیدا کرد :اسکار وایلد

همچنان که کتاب را ورق میزد به داستانی درباره نرگس برخورد .

کیمیاگر افسانه نرگس را می دانست جوان زیبایی که هر روز زیبایی خود را

در دریاچه ای تماشا میکرد .چنان شیفته خود میشد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد .

در جایی که به آب افتاده بود گلی رویید که نرگس نامیدندش .

اما اسکار وایلد داستان را چنین به پایان نمی برد .

می گفت وقتی نرگس مرد اوریادها –الهه جنگل – به کنار دریاچه آمدند

که از یک دریاچه آب شیرین

به کوزه ای سرشار از اشک های شور استحاله یافته بود .

اوریادها پرسیدند:چرا می گریی؟

دریاچه گفت :برای نرگس می گریم

اوریادها گفتند:آه شگفت آور نیست که برای نرگس می گریی....

و ادامه دادند:هر چه بود با آن که همه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم تنها

تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی اش را تماشا کنی .

دریاچه پرسید :مگر نرگس زیبا بود ؟

اوریادها شگفت زده پاسخ دادند:کی میتواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟

هر چه بودهر روز در کنار تو می نشست .دریاچه ساکت ماند

و سرانجام گفت :من برای نرگس می گریم اما هرگز زیبایی او را درنیافته بودم .

برای نرگس می گریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد

می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خودم را ببینم .

کیمیاگر گفت :چه داستان زیبایی.


مقدمه کتاب" کیمیاگر" اثر پائولوکوئلیو

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 89
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 456
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 866
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,046
  • بازدید ماه : 4,046
  • بازدید سال : 130,802
  • بازدید کلی : 5,168,316
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت