loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 170 پنجشنبه 02 آبان 1398 نظرات (0)

 #قهرمان های ادم های کوچک

 

 

نادانی رو به خردمندی کرد و گفت فلان شخص ، ثروتمندترین مرد شهر است . باید از او آموخت و

گرامیش داشت .

خردمند خندید و گفت فلانی کیسه اش را از پول انباشته آنگاه تو اینجا با جیب خالی بر او می بالی و

از من می خواهی همچون تو باشم ؟!

نادان گفت خوب گرامیش مدار ، بزودی از گرسنگی خواهی مرد .

خردمند خندید و از او دور شد . از گردش روزگار مرد ثروتمند در کام دزدان افتاد و آنچه داشت از کف

بداد و دزدان کامروا شدند . چون چندی گذشت همان نادان رو به خردمند کرد و گفت فلان دزد بسیار

قدرتمند است باید همچون او شکست ناپذیر بود . و خردمند باز بر او خندید و فردای حرف نادان دزد به

چنگال سربازان فرمانروای اسیر شده ، برهنه اش نموده و در میدان شهر شلاقش می زدند که

خردمند دید نادان با شگفتی این ماجرا را می بیند . دست بر شانه اش گذاشت و گفت عجب

قهرمانهایی داری ، هر یک چه زود سرنگون می شوند و نادان گفت قهرمانهای تو هم به خواری می

افتند . خردمند خندید و گفت قهرمانان من در ظرف اندیشه تو جای نمی گیرند ، همین جا بمان و

شلاق خوردن آن که گرامیش می داشتی را ببین ، و با خنده از او دور شد .

اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 163
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 606
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,685
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,865
  • بازدید ماه : 4,865
  • بازدید سال : 131,621
  • بازدید کلی : 5,169,135
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت