loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 265 شنبه 19 تیر 1395 نظرات (0)

غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.

مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»

غلام گفت: «مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.» 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 164
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 606
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,706
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,886
  • بازدید ماه : 4,886
  • بازدید سال : 131,642
  • بازدید کلی : 5,169,156
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت