loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 202 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)

 

#باز هم عجله کردم

 

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود

نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش

را از پنجره بیرون برد و...

مدیر بازدید : 175 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)

 

#راه بهشت

 

مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد

و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت.

گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.

پياده ‌روي درازي بود، تپه بلندي بود،

مدیر بازدید : 177 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)

 

#لطف خدا

 

دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و

آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.

بعد از ظهر كه شد، ‌...

مدیر بازدید : 188 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)

 

#نو دوستی و مهربانی

 

روزی يک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه

شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد ويکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل

انداخت، درست در وسط اتاق يکميز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن يک ظرف خورش بود،

که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور ميز نشسته بودند بسيارلاغر مردنی و

مريض حال بودند،...

مدیر بازدید : 152 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)

 

#عیب کوچولوی عروس

 

 

 جواني مي خواست زن بگيرد به پيرزني سفارش کرد تا براي او دختري پيدا کند. پيرزن به جستجو

پرداخت، دختري را پيدا کرد و به جوان معرفي کرد وگفت اين دختر از هر جهت سعادت شما را در

زندگيفراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنيده ام قد او کوتاه است

 پيرزن گفت:اتفاقا اين صفت بسيار خوبي است، زيرا لباس هاي خانم ارزان ترتمام مي شود

 جوان گفت:...

 

 

احمد شاملو

مدیر بازدید : 150 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)

 

#آسان بينديش راحت زندگي كن 

 

ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي

چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از

مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته

شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و ...

مدیر بازدید : 194 یکشنبه 28 مهر 1398 نظرات (0)
 #صبور باش
 
 
 
این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده. مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت
 
نوی خود بیندازد و کیف کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود رادید که شاد و شنگول 
 
با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف پسرش دوید...
 
مدیر بازدید : 268 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#اما چه زیبا و محکم برگشت

 

ده ی خیمه را کنار زد ، نگاهی به سمت خیمه گاه حسین کرد ، صدای تبلِ لشگر نگاهش را جا به جا کرد

، لشگری جدیدآمده بود. این همه لشکر برای جنگ با 72 نفر!!؟؟

خدای من ، این جماعتی که من می بینم تا سر از بدن حسین جدا نکند آرام نمی گیرد ، این چه کار بود

من کردم ...

 

مدیر بازدید : 274 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#تنها یک روز زندگی کن

 

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،

تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت.

خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را...

مدیر بازدید : 226 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#پرداخت بهای واقعی

 

مردي دوستانش را به خانه دعوت كرد ، و براي شام قطعه اي گوشت چرب و آبدار پخت .ناگهان ، پي برد

كه نمك تمام شده است .

پسرش را صدا زد: برو به ده و نمك بخر .اما به قيمت بخر : نه گران و نه ارزان تر.

پسر تعجب كرد: پدر ...

مدیر بازدید : 301 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#کرم شب تاب

 

روز قسمت بود. خدا هستي را قسمت مي كرد. خدا گفت : چيزي از من بخواهيد. هر چه كه باشد‚ شما

را خواهم داد. سهمتان را از هستي طلب كنيد زيرا خدا بسيار بخشنده است.

و هر كه آمد چيزي خواست. يكي...

مدیر بازدید : 246 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#ارزش یک لبخند

 

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او

تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.

شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد و از او وحشت داشتند ، کودکان از او

دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند. قیافه ی زننده و...

مدیر بازدید : 255 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#شکر مهربانی

 

سالها پیش یک پیرزن عارف و وارسته شب هنگام به دهکده ای رسید هوا سرد بود و او سخت گرسنه.

در خانه ای را زد و از آنها پناه خواست.

با بیرحمی او را رد کردند. در خانه دوم را زد و همینطور خانه سوم و چهارم و... هیچ دری به رویش باز

نشد. در تاریکی و سرما با دلی شکسته و رنجور و گرسنه از دهکده خارج شد و کنار جوب آبی زیر درخت

گیلاسی نشست.

مدیر بازدید : 259 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#عنصر عشق

 

در گذشته ای بسیار دور خداوند عنصر عشق و قدرت را به انسان داده بود تا با آن زندگی کند و به

حقایق دست پیدا کند. اما طولی نکشید که انسان مغرور شد و شروع به سوء استفاده از عنصر کرد.

بنابراین خداوند آن را از او گرفت و...

مدیر بازدید : 178 شنبه 20 مهر 1398 نظرات (0)

 

#بخاطر نگهداری از پدر

 

مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما

مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!»

برادران با خوش حالی نگه داری ...

مدیر بازدید : 186 شنبه 20 مهر 1398 نظرات (0)

 

#تنهایی

 

يک روز زني با لباسهاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از

صاحب مغازه خواست تا کمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت که شوهرش بيمار است و نمي تواند

کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.

مدیر بازدید : 165 شنبه 20 مهر 1398 نظرات (0)

 

#عصر ما

 

فقط تصور كنيد كه بتوانيم سن زمين را كه غير قابل تصور است، فشرده كنيم و هر صد ميليون سال

آن را يك سال در نظر بگيريم! در اينصورت كره زمين مان فرد ۴۶ ساله خواهد بود.

هيچ اطلاعی در مورد هفت سال اول اين فرد وجود ندارد و...

مدیر بازدید : 169 شنبه 20 مهر 1398 نظرات (0)

 

#نوزاد نابغه

 

زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن

که اون یه نابغه اس

بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن میکنه و در دوسالگی به اکثر زبانها حرف میزنه

در سه سالگی با اساتید دانشگاه به بحث و تبادل نظر میپردازه و ...

مدیر بازدید : 161 شنبه 20 مهر 1398 نظرات (0)

 

#در جستجوی شانس های گم شده

 

آيا قصه پيرمردي را که مي خواست شانس گمشده اش را پيدا کند، شنيده ايد؟

پير مردي که فکر مي‌کرد اگر شانس خود را به دست بياورد، ديگر نيازي به کار و تلاش ندارد. در زمانهاي

دور پيرمردي زندگي مي کرد که به بدشانسي معروف و مشهور شده بود. پيرمرد در فقر و تنگدستي

زندگي مي کرد و فکر مي کرد که شانس از او روي گردانده و به همين خاطر است که او چنين

مشکلاتي را دارد....

مدیر بازدید : 152 شنبه 20 مهر 1398 نظرات (0)

 

#زیبا و تکان دهنده

 

يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب

عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش

قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست

، آقا؟"

پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و...

تعداد صفحات : 250

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 165
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 582
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,405
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,585
  • بازدید ماه : 4,585
  • بازدید سال : 131,341
  • بازدید کلی : 5,168,855
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت