loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 174 سه شنبه 16 مهر 1398 نظرات (0)

#معنای عشق

 

 

سرکلاس درس معلم پرسید:هی بچه هاچه کسی میدونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شدهمه به هم دیگه نگاه میکردندناگهان لنا یکی

ازبچه های کلاس آروم سرشوانداخت پایین  درحالی که اشک توچشاش جمع شده بودلنا سه

روزبودباکسی حرف  نزده بودبغل دستیش نیوشاموضوع روازش پرسیدبغض لناترکیدوشروع کردبه

گریه کردن معلم اونودیدوگفت لناجان توجواب بده دخترم عشق  چیه؟

لناباچشمای قرمزوپف کرده وباصدای گرفته گفت عشق؟دوباره یه نیشخندزدوگفت عشق ببینم

خانوم معلم شماتابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه؟معلم مکث کردوجواب دادخب نه ولی

الان دارم از تو می پرسم لناگفت بچه هابذاریدیه داستانی روازعشق براتون تعریف کنم تاعشق

رودرک کنیدنه معنی شفاهی شو حفظ کنیدوادامه داد من شخصی رو دوست داشتم ودارم ازو قتی

که عاشقش شدم باخودم عهدبستم که تاوقتی که نفهمیدم ازمن متنفره بجزاون شخص دیگه ای

روتوی دلم راه ندم برای یه دختربچه خیلی سخته که به به چنین عهدعمل کنه گریه های شبانه و

دورازچشم بقیه به طوری که بالشم خیس میشدامادوسش داشتم بیشتر  ازهرچیزی وهرکسی

حاضربودم هرکاری براش بکنم هرکاری من تا مدتی پیش نمیدونستم که اونم منودوست داره ولی یه

مدت پیش فهمیدم اون حتی ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای بازهای شبانه صحبت

های یواشکی ماباهم خیلی خوب اس ام اس بازی میکردیم

 

عاشق هم دیگه بودیم ازته قلب همدیگرو دوست داشتیم وهر کاری برای هم میکردیم من

چندباردستشوگرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودنعشق یعنی توی سردترین

هواباگزمی وجودیکی گرم بشی عشق یعنی حاضرباشی همه چیزتوبه خاطرش ازدست بدی عشق

یعنی ازهرچیزو هرکسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های مازیادباهم خوب نبودن اماعشق

من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم وبه پدرم موضوع رو  گفت پدرم از این موضوع خیلی ناراحت

شدفکرنمی کردتوی این مدت بین مایه چنین احساسی پدیدبیادولی اومده بودپدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منومی زنه رفتم جلوی دست

پدرم وگفتم پدرمنوبزن اونو ول کن خواهش میکنم بذاربره بعدبهش اشاره کردم که برواون گفت لنانه

من نمی تونم بذارم که بجای من توروبزنه من با یه لگداونوبه اون طرف ترپرتاب کردم وگفتم بخاطر من

بروو اون رفت وپدرم منروبه رگبارکتک بست عشق یعنی حاضر  باشی هرسختی روبخاطرراه عشقت

تحمل کنی بعد ازاین موضوع عشق من رفت مابهم قول داده بودیم که کسی روتوزندگیمون راه ندیم

اون رفت وازون به بعدهیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نام برام فرستادکه توش نوشته شده

بود لنای عزیزهمیشه دوست داشتم ودارم من تاآخرین ثانیه ی عمربه عهدم وفا می کنم منتظرت 

میمونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تواون دنیابهم می رسن پس من زودتر

میرمو اونجامنتظرت می مونم خدا نگهدار گلم مواظب خودت باش لنا که صورتش ازاشک خیس

بودنگاهی به معلم کردوگفت خب خانم معلم گمان کنم جوابم واضح بودمعلم هم که به شدت گریه

میکردگفت آره دخترم می تونی بشینی لنا به بچه ها نگاه کردهمه داشتن گریه میکردن ناگهان

دربازشدوناظم مدرسه داخل شدوگفت پدرومادرلنا اومدن دنبال لنابرای مراسم ختم یکی از بستگان

لنابلندشدوگفت چه کسی ناظم جواب داد نمیدونم یه پسرجوان دستهای لنا شروع کردبه لرزیدن

پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین  افتادودیگه هم بلند نشد آره لنا داستان مارفته

بود رفته بودپیش عشقش و من مطمئنم اون دوتاتوی اون دنیا بهم رسیدن لنا همیشه این شعروتکرار

می کرد خواهی که جهان درکف اقبال توباشد؟خواهان کسی باش که خواهان توباشد خواهی که

جهان درکف اقبال توباشد؟آغاز کسی باش که پایان توباشد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 161
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 596
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,588
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,768
  • بازدید ماه : 4,768
  • بازدید سال : 131,524
  • بازدید کلی : 5,169,038
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت