loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 302 پنجشنبه 20 خرداد 1395 نظرات (0)

"آسانسور "

 

 

 

مردی و پسرش برای اولین بار از دهاتشان خارج شده و به شهر می روند. در هتلی که سکونت کرده بودند، متوجه می شوند که اتاقک کوچکی دائماً حرکت کرده و به طرف بالا و پایین می رود.

 

بچه می پرسد بابا این چیست؟

 

مرد که در تمام عمرش آسانسور ندیده بود می گوید نمی دانم پسرم تا حالا چنین چیزی ندیده ام. در همان موقع پیرزنی به جلوی آسانسور می رود، به روی دکمه ای فشار می دهد، در باز می شود، پیرزن وارد آسانسور می شود، در پشت سرش بسته شده و اتاقک به طرف بالا حرکت می کند

چند لحظه بعد آسانسور بطرف پایین بر می گردد، در باز می شود و دختر خوشگلی از آن بیرون میاید

مرده که به خاطر این معجزه از تعجب دهانش باز مانده بود به پسرش می گوید: عبدا... زود برو ننه ات را بیار .😀😀😀😀

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 199
  • آی پی دیروز : 272
  • بازدید امروز : 273
  • باردید دیروز : 3,050
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5,776
  • بازدید ماه : 10,796
  • بازدید سال : 84,670
  • بازدید کلی : 5,122,184
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت