loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 249 دوشنبه 23 مهر 1397 نظرات (0)
میگفت همه پاییز رو دوست دارن چون برگ درختا نارنجی میشه،بارون میاد،هوا خنکه به همون اندازه هم ازش بدشون میاد چون فصل حساسیت و سرماخوردگی و بادوخاکه میگفت توهم مثل اونایی،همتون پاییز رو میکنین تو بوق و کرنا ولی اگه پاش بیفته بهارو انتخاب میکنین گفتم ببین شاید برای بقیه پاییز همونی باشه که تو میگی ولی برای من فرق میکنه پاییز برای من رفتن تو یه خلسه ی بزرگه ، ظهرا میخوابم و بعد از ظهر با صدای بارون بیدار میشم،یه قهوه درست میکنم فقط بخاطر اینکه تو اون هوای گرفته می چسبه سعی میکنم با هزار زورم که شده دو تا بیت بارونی بگم و آخرشم از اینکه قشنگ نشد یا قافیه هاش جور در نیومد کلافه بشم و بی خیالش بشم برم سراغ آهنگام و از بینشون آلبوم پاییز سال بعد رستاکو پلی کنم و بلند بلند همراهش بخونم پاییز برای من یعنی اگه کل تابستون هوا آفتابیه ،باید کل پاییزم هوا ابری و بارونی باشه یعنی تو ظرف میوه ها انار و خرمالو بهت چشمک بزنن و طعم گس خرمالو تو رو ببره به خاطرات پاییز سال قبل،همونجا که برگای زرد و نارنجی درختای چنار زیر پات له میشدن و تو سرخوش از صدای خرچ و خرچ برگا و قارقار کلاغ ها به راهپیماییت ادامه میدادی خلاصه که پاییز واسه من یه دنیای دیگه ست،یه رویا تو واقعیته دیدم همونجور که داشت قهوشو میخورد لبخند میزد،فنجونو گذاشت رو میز و گفت بازم میگم،تو با بقیشون هیچ فرقی نداری! #کمند_نظری #پاییز
مدیر بازدید : 260 چهارشنبه 18 مهر 1397 نظرات (0)
چشماش تو نور آفتاب جمع شده بود، نگاش که میکردی، حس میکردی اشک تو چشماش جمع شده،صورت لاغری داشت و متناسب با صورتش، اندام نحیفی هم داشت. اومد نشست کنارم. یه ماشین تعلیم رانندگی از خیابون گذشت، هردومون نگاش کردیم. تو فکر اون چی میگذشت...تو فکر من چی میگذشت، زمین تا آسمون فرق داشت. بادلخوری شروع کرد به حرف زدن: –نگا نگا هرچی دهاتیه راننده شدن + خب بالاخره نیازه ، تو این دوره ماشینم نداشته باشی باید رانندگی بلد باشی –اینا تریاک میفروشن،ماشین میخرن...ولی من که بازنشسته شرکت نفتم یه دوچرخه هم نمیتونم بخرم ، وجدانمم اجازه نمیده تریاک بفروشم وگرنه کاری نداره که .... رو لبام یه لبخند کجکی نشسته بود ، حرفی هم برای گفتن نداشتم پیرمرد یهو گفت : –دخترم چشام ضعیفه ، اتوبوسِ فلان جا اومد بهم بگو، دستت دردنکنه اتوبوس که اومد،بهش گفتم اون رفت ولی نگاهش،هنوزم کنارم روی صندلی ایستگاه نشسته نویسنده:کمند نظری #واقعی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 279
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 446
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 10,106
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19,642
  • بازدید ماه : 19,642
  • بازدید سال : 146,398
  • بازدید کلی : 5,183,912
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت