#پتوی_مادربزرگ
قط چند هفته بعد از مرگ مادر بزرگ، هر نیمه شب پتوش آهسته از تخت پایین میآمد
و شروع میکرد به پرسه زدن در خانه و صدای خش خش کردنش وقتی از در رد میشد
به وضوح شنیده میشد؛ و صبح مثل عاشقی که از درد عشق مرده باشد، در گوشهایی مچاله شده میافتاد.
این پتو کار دست عمهی بزرگم میبل بود. هم یکجورهایی غیرمعقول بود و هم فانتزی.
عمه میبل رنگها را به درستی تشخیص نمیداد، اما مهارتش و تکه پارچههایی که استفاده کرده بود باعث شده بود این پتو استثنایی به نظر بیاید.
#کت رامبو
مترجم:جمیده بهمن پور