loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 168 یکشنبه 24 شهریور 1398 نظرات (0)

#پتوی_مادربزرگ

قط چند هفته بعد از مرگ مادر بزرگ، هر نیمه شب پتوش آهسته از تخت پایین می‌آمد
و شروع می‌کرد به پرسه زدن در خانه و صدای خش خش کردنش وقتی از در رد می‌شد
به وضوح شنیده می‌شد؛ و صبح مثل عاشقی که از درد عشق مرده باشد، در گوشه‌ایی مچاله شده می‌افتاد.
این پتو کار دست عمه‌ی بزرگم میبل بود. هم یکجورهایی غیرمعقول بود و هم فانتزی.
عمه میبل رنگها را به درستی تشخیص نمی‌داد، اما مهارتش و تکه پارچه‌هایی که استفاده کرده بود باعث شده بود این پتو استثنایی به نظر بیاید.

 

#کت رامبو
مترجم:جمیده بهمن پور

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 286
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 424
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 2,903
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12,439
  • بازدید ماه : 12,439
  • بازدید سال : 139,195
  • بازدید کلی : 5,176,709
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت