loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 124 چهارشنبه 03 مهر 1398 نظرات (0)

#سنگتراشی

روزی مردی سنگتراش که شغل خود را ناچیز و حقیر می دانست، از کنار منزل تاجر ثروتمند شهر می گذشت. نگاهی به زندگی مرفه آن مرد انداخت و گفت: ای کاش من هم بازرگانی ثروتمند بودم.

بلافاصله آرزوی مرد سنگتراش برآورده و او ثروتمندترین تاجر شهر شد. تا چند روز خود را قوی ترین می دانست، تا یک روز حاکم شهر سربازانش را فرستاد و مقدار زیادی خراج از او گرفت. سنگتراش با خود گفت: قدرتمند واقعی اوست، کاش من هم حاکم بودم.

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 284
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 423
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 2,483
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12,019
  • بازدید ماه : 12,019
  • بازدید سال : 138,775
  • بازدید کلی : 5,176,289
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت