loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 138 یکشنبه 07 مهر 1398 نظرات (0)

نقل است شیخی چهل بار حج بجا اورده بود .روزی در مکه سگی را دید گرسنه و تشنه و ضعیف گشته و شیخ

چیزی نداشت که به وی بدهد گفت:چه کسی عو ض چهل حج من یک قرص نان می دهد .و کسی امد و خرید .و

شیخ نان را به سگ داد.ادم فرزانه ای این عمل را دید و امد به شیخ گفت:ای نادان پنداشتی که کار مهمی کردی

که چهل حج را به قرص نان دادی؟

 

پدرم (حضرت ادم)بهشت را به دو گندم فروخت.که در این یک نان از ان هزار دانه بیش است.شیخ چون این بشنید

از خجالت به گوشه ایی رفت

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 178
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 623
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 2,323
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 5,503
  • بازدید ماه : 5,503
  • بازدید سال : 132,259
  • بازدید کلی : 5,169,773
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت