از دنیا دلم می گیره .اما بعد می گم از دنیا چرا؟؟از ادمها دلم می گیره اما بعد می گم از ادمها چرا ؟؟بعضا از
خودم دلم می گیره و می گم از خودم چرا؟؟اصلا چرا باید دلم بگیره مگرماهیها از دریا پرندگان از جنگل پروانه از
گل دلش می گیره .مگر خاک از باد به عصیان میاد ؟مگر زمین از گرمای خورشید گریه می کند ؟پس این چیست
که در انسان او را به خشونت و غضب و جنگ وامیدارد؟مگر چیزی است جز اینکه انسان خود را گم کرده؟
جایگاهش را به باد نسیان سپرده.فقط یک راه حل وجود دارد و ان چیزی نیست جز خلوت با درون به مدتی.