loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 109 یکشنبه 07 مهر 1398 نظرات (0)

 

از دنیا دلم می گیره .اما بعد می گم از دنیا چرا؟؟از ادمها دلم می گیره اما بعد می گم از ادمها چرا ؟؟بعضا از

خودم دلم می گیره و می گم از خودم چرا؟؟اصلا چرا باید دلم بگیره مگرماهیها از دریا پرندگان از جنگل پروانه از

گل دلش می گیره .مگر خاک از باد به عصیان میاد ؟مگر زمین از گرمای خورشید گریه می کند ؟پس این چیست

که در انسان او را به خشونت و غضب و جنگ وامیدارد؟مگر چیزی است جز اینکه انسان خود را گم کرده؟

جایگاهش را به باد نسیان سپرده.فقط یک راه حل وجود دارد و ان چیزی نیست جز خلوت با درون به مدتی.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 158
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 596
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,536
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,716
  • بازدید ماه : 4,716
  • بازدید سال : 131,472
  • بازدید کلی : 5,168,986
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت