loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 137 چهارشنبه 03 مهر 1398 نظرات (0)
شنبه صبح زود از خواب بیدار شدم، آروم لباس پوشیدم و طوری که زنم از خواب بیدار نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توی گاراژ خونه، قایقم رو بستم به پشت ماشینم و از خونه به قصد ماهیگیری رفتم بیرون.
 
در همین حین متوجه شدم که بیرون باد شدیدی میاد، هوا بارونیه و رادیو رو هم که روشن کردم متوجه شدم تمام روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند.
 
تصمیمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشین رو تو گاراژ پارک کردم، لباسم رو درآوردم و یواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب بود. اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: هوا بیرون خیلی بده …..
که همسر عزیزم جواب داد: آره، ولی باورت میشه که این شوهر احمق من تو همچین هوایی رفته ماهیگیری؟


من هنوز که هنوزه نمی‌دونم همسرم اون روز شوخی می‌کرد یا نه، ولی من دیگه هیچوقت نرفتم ماهیگیری!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 182
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 623
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 2,394
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 5,574
  • بازدید ماه : 5,574
  • بازدید سال : 132,330
  • بازدید کلی : 5,169,844
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت