loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 205 چهارشنبه 23 آبان 1397 نظرات (0)
با دوستم توی کافی شاپ«پاتوق»نشسته‎ایم و از آن بحث‎‎های در پیتی می‎کنیم که هیچ‎وقت راه به‎جایی نمی‎برد. اصلا بعضی از این بحث‎ها قرار هم نیست راه به‎جایی ببرد. کافی شاب ازنوع مدرنش نیست. هرچیزی که دُمش وصل می‎شود به عهد عتیق توی آن ریخته‎اند تا حس نوستالژیک مشتری‎ها را تحریک کنند. کسی نیست بگوید، با دو تا سیاله و کوزه شکسته و چند تا نی چپ اندرقیچی که نمی‎شود حس نوستالژیک گرفت. من و دوستم گاهی هوس می‎کنیم توی این جورکافی‎شاپ‎ها بپلکیم، نه برای این‎که چیزی بخوریم بیشتر برای این‎که ادای آدم‎‎هایی را دربیاوریم که اگردرماه یک روزشان راتوی این‎طورجا‎ها شب نمی‎کردند، تمام وقت کج خلق بودند. حرف سر این بود که چه طور می شود مشکلات را شکلات کرد. این روز‎ها همه جا ازهمین حرف‎ها می‎زنند، توی کتاب‎های فانتزی و درکتاب‎‎های جدی با قطع وزیری، حتی توی سبد باطله‎‎های ادارات هم می‎شود از این حرف‎ها پیدا کرد. بدترنظریات روانشناس‎هاست که کتاب‎هایشان مثل مور و ملخ ریخته توی بازار و حرف‎هایی می‎زنند که توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‎شود. دوستم همیشه برای روانشناس‎ها صفحه می‎گذارد. فکر می‎کند خبرندارم که میانه‎اش با آن‎ها شکرآب شده وچند بار به‎خاطر بزه کاری که من می‎گویم گندکاری توی دارالتادیب آب خنک خورده و کلی تست زده تا بفهمند از بزهکار‎هاست یا روانی‎ها. می‎پرسم: «تو بزه کاری یا روانی؟» خیره حصیر‎‎های آب خورده می‎شود: «توچی فکرمی کنی؟» به یک آدم روانی یا بزهکار چه جوابی می‎شود داد؟ «من نظری ندارم.» می‎گوید: «این حرف‎ها را ولش! شکلات مشکلات را بچسب. » فکش گرم می‎شود به خزعبلات :«همه دهان گشادشان را جرمی دهند که بگویندمشکلات را شکلات کنید وگرنه مشکل می‎زند دک و پوزتان را پایین می‎ریزد. ولی خدا می‎داند که بلوف می‎زنند بدتر این‎که می‎گویند خودشان با مشکلات همین کار را کرده‎اند، ولی هیچ کدامشان نمی‎گویند شکلات مشکلات باید چه مزه‎ای داشته باشد و از چه نوعش باشد؛ کاکاویی، پاستیل میوه‎ای یا آبنبات قیچی که پدربزرگ‎‎های عهد بوق به خورد نوه‎ها‎شان می‎دادند تا قروچ قروچ بجوند و توی چاله چوله‎‎های دندان‎ها‎شان دنبالش بگردند.» می‎گویم: «ولی عقیده من توی این مایه‎ها نیست. من به شکلات کاری ندارم. شکل دادن به مشکلات بهتراست.» دوستم می‎گوید: «که چه بشود؟» می‎گویم هرکاری نکنی تو که نمی‎دانی شکلات ازچه نوعش باشد بهتر است، ولی شکل‎ها سرگرمت می‎کنند. مثل شکلات هم تمام نمی‎شوند. راستش من میانه‎ام با این جور خوراکی‎ها خوب نیست. دوستم باز می‎پرسد : «که چه طوربشود؟» می‎گویم: «می خواهی چه بشود؟ اگرمشکلات شکل ابر باشد یا چه می‎دانم شکل درخت یا تنگ ماهی توی سفره هفت سین، یا یک شاخ گل توی گلدانی فلزی نه از آن گلدان‎‎های با اصالت از همین معمولی‎ها که می‎شود از یک حراجی خرید، بد است؟ اصلا شکل دادن به مشکلات خودش تفریح است عوارض پزشکی مثل پوسیدگی دندان یا بالارفتن قند خون هم ندارد. نمی‎دانم این روانشناس‎ها چه‎شان شده؟ می‎روند چشمت را درست کنند، جفت چشمت را در می‎آورند. کیه که نداند قند خون آخر و عاقبتی جز کوری ندارد. ولی همه می‎دانند بازی و تفریح برای روحیه آدم خوب است. بحثمان گل انداخته که یک آن چشممان می‎افتد به آمبولانس تیمارستان که کنار کافی‎شاپ ترمز می‎کند. دوستم لبخند می‎زند: «بازاین دیوانه‎ها افتادند دنبال ما.» می‎گویم: «نسکافه می‎خوری؟» سری تکان می‎دهد: «آره اگر شیرین نباشد.» من و دوستم دو فنجان نسکافه سفارش می‎دهیم و اصلا کک‎مان هم نمی‎گزد که دو مرد از آمبولانس پیاده می‎شوند، وارد کافی شاب می‎شوند و چشمشان مثل سگ دو دو می‎زند دنبال ما!
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 143
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 408
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 1,644
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11,180
  • بازدید ماه : 11,180
  • بازدید سال : 137,936
  • بازدید کلی : 5,175,450
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت