loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 195 سه شنبه 01 آبان 1397 نظرات (0)
پدر روزنامه مي خواند .اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد.حوصله ي پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را كه نقشه ي جهان را نمايش مي داد- جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد. بيا ! كاري برايت دارم . يك نقشه ي دنيا به تو مي دهم .ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني ؟ و دوباره سراغ روزنامه اش رفت.مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است.اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه ي كامل برگشت. پدر با تعجب پرسيد:"مادرت به تو جغرافي ياد داده؟" پسرجواب داد:"جغرافي ديگر چيست؟" پدر پرسيد:"پس چگونه توانستي اين نقشه ي دنيا را بچيني؟" پسر گفت:" اتفاقا پشت همين صفحه تصويري از يك آدم بود .وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم دنيا را هم دوباره ساختم."
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 135
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 490
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 955
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,135
  • بازدید ماه : 4,135
  • بازدید سال : 130,891
  • بازدید کلی : 5,168,405
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت