loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 269 پنجشنبه 19 مهر 1397 نظرات (0)
پیاده نویسنده:امین شیرپور تاکسی پر از مسافر است. پیرمرد صندلی عقب کنار شیشه نشسته و گهگاه با بچه‌ی مسافر بغلی بازی می‌کند. کرایه را می‌دهد. راننده می‌پرسد: یک نفر؟ لبخند روی لب‌های پیرمرد می‌ماسد و آرام می‌گوید: "خیلی وقته." تا وقتی که پیاده می‌شود بچه او را نگاه می‌کند که چطور با چشم‌های خیس بیرون را نگاه می‌کند.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 154
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 397
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 1,364
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10,900
  • بازدید ماه : 10,900
  • بازدید سال : 137,656
  • بازدید کلی : 5,175,170
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت