loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 773 جمعه 13 مهر 1397 نظرات (1)
رئیس بلدیه چون از اداره به خانه خود آمد و ناهار خورد باری دیگر در اندیشه فرو رفت و این دفعه ‏تا غروب توی فکر بود . ورود آن مرد متشخص ایرانی او را سخت  مشغول داشته
   به نظرش آمد که دست تقدیر گریبان این راحت قلم را گرفته به نزد او آورده است و سرانجام ، ‏آن روز خوشی که او آرزوی دیرین و شورانگیز خویش را عملی کند فرا رسیده بود.
کوتسین 2 مدال ‏استانیس لاو درجه سوم و یک مدال صلیب سرخ و یک مدال « انجمن نجات غریق » را دارا بود .

 ‏گذشته از اینها آویزه گونه ای ( تفنگ زرین و گیتاری به شکل متقاطع ) داده بود برایش درست ‏کرده بودند و چون این آویزه را به سینه لباس رسمیش نصب میکرد از دور مثل چیزی ویژه و زیبا ‏و عجیب می مانست و به جا ی نشان امتیاز می گرفتندش 
.
همگان می دانندکه آدم هر قدر بیشتر ‏نشان و مدال داشته باشد بیشتر حریص می شود ـ و رئیس بلدیه هم مدت ها بود میل داشت ‏نشان « شیر وخورشید » ایران را داشته باشد .

با شور وعشق میل داشت
دیوانه وار میل ‏داشت .
نیک می دانست که برای دریافت این نشان نه لازم است جنگ کند و نه برای آسایشگاه ‏سالخوردگان اعانه جمع کند و نه در انتخابات فعالیت ابراز نمائید،
بلکه فقط باید در کمین فرصت ‏باشید . و به نظرش چنین آمد که اکنون آن فرصت به دست امده است .‏

روز بعد ، به هنگام نیمروز همه نشان های امتیاز خود را بر سینه زد و سوار شد و به مهمان ‏سرای « ژاپون » رفت . بخت یاری اش کرد . و چون وارد نمره آن ایرانی نامدار شد دید او تنهاست ‏و بیکار نشسته . راحت قلم آسیائی بود عظیم الجثه ، بینی ئی داشت چون هویج و چشمان ‏ورقملبیده و کلاه فینهء بر سر . روی زمین نشسته بود و در جامه دان خود کاوش می کرد .‏

کوتسین تبسم کنان چنین گفت :‏

ــ خواهشمندم از این که مزاحمتان شده ام عفوم فرمایید . افتخار دارم خود را معرفی کنم : ‏اصیل زاده وشوالیه ، استپان ایوانویچ کوتسین ، رئیس بلدیه این محل وظیفهء خود می دانم به ‏شخص آن جناب که نمایندهء کشور معظم دوست و همسایه ما هستید مراتب احترام را تقدیم ‏دارم .‏

مرد ایرانی برگشت و زیر لب چیزی به زبان فرانسوی خیلی بد تـِته پـته کرد . کوتسین سخنان ‏تبریکیه ای را که قبلا از بر کرده بود دنبال کرده چنین گفت :‏

ــ مرزهای ایران با حدود میهن پهناور ما مماس می باشند و بدین سبب ، به اصطلاح ، حُسن ‏توجه متقابل این جانب را برمی انگیزد که مراتب توافق و هم بستگی خود را به آن جناب تقدیم ‏دارم .‏

ایرانی نامدار برخاست و باری دیگر به همان زبان چیزی تته پته کرد . کوتسین که هیچ زبانی نمی ‏دانست ، سر تکان داد و خواست بفهماند که نمی فهد و در دل اندیشید که « خوب ، من چگونه ‏با او گفتگو کنم ؟ خوب بود الساعه دنبال مترجم می فرستادم ولی موضوع باریک و دقیق است . ‏جلو شخص ثالث نمی توان حرف زد . بعد مترجم توی همه شهر با بوق و کرنا مطالب را فاش می ‏کند . »‏

سپس کوتسین همه لغت های خارجی را که در روزنامه خوانده و به ذهن سپرده بود به یاد آورد و ‏من و من کنان گفت :‏

ــ من رئیس بلدیه ام ... یعنی « لرد مر » ... یعنی: مونی سی پـاله ... ووئی ؟ کومپرانه ؟  می ‏خواست با کلمات و یا حرکت دست و صورت وضع اجتماعی خود را بیان کند ولی نمی دانست ‏چگونه به این مقصود نایل آید .

تابلو «شهرونیز» که به دیوار آویزان و نام شهر به حروف درشت ‏زیر آن نوشته شده بود نجاتش داد . با انگشت به شهر اشاره کرد و بعد سر خود را نشان داد و به ‏عقیده خودش جمله ای ساخت به این مضمون که « من سرور و رئیس بلدیه ام 

 آن مرد ایرانی ‏چیزی درک نکرد ولی لبخندی زد و گفت :‏  کاریاشو ، موسیو ، کاریاشو  

نیم ساعت بعد رئیس بلدیه گاه به شانه و گاه به زانوی آن مرد ایرانی دست می کوفت و می ‏گفت :‏

ــ کمپرونه ؟ ووئی ؟ به عنوان لردمر و مونی سیـپـاله ... به شما پیشنهاد می کنم که « پرومناژ » ‏کوچکی بکنیم ... کومپرونه ؟ پرومناژ ...‏

کوتسین با انگشت ونیز را نشان داد و با دو انگشت تقلید پاهایی را که حرکت می کنند در اورد . 
‏راحت قلم که چشم از مدال های کوتسین برنمی داشت ، ظاهرا حدس زد که ایشان مهمترین ‏رجل شهر هستند و کلمه « پرومناژ » را فهمید و لبخند ملاطفت آمیزی زد .
بعد هر دو نفر ‏پالتوهای خود را پوشیدند و از نمره خارج شدند .
‏کوتسین فکر کرد که بد نبود اگر مرد ایرانی را ضیافتی می داد .
: در پایین ، نزدیک دری که به طرف رستوران «ژاپون » گشوده می شد توقف ‏کرد و به میزها اشاره نمود و گفت

  بد نیست به‌رسم روسیان بندازیم بالا... پُوره... آنترکُت... شامپان و غیره... کومپرونه؟ می‌فهمی؟

مهمان نامدار فهمید و اندکی بعد ، هر دو نفر در بهترین اطاق رستوران نشسته مشغول نوشیدن ‏شامپان و خوردن بودند . کوتسین گفت : ‏

ــ می نوشیم به سلامتی ترقی ایران ... ما روس ها ایرانیان را دوست می داریم ...
گرچه دین مان ‏یکی نیست ولی منافع مشترک و به اصطلاح حُسن توجه متقابل ... ترقی ... بازارهای آسیا ... ‏فتوحات مسالمت جویانه ، به اصطلاح ...چه و چه وچه‏

ایرانی نامدار با اشتهای فراوان می نوشید و می خورد . چنگال را در ماهی نمک سود فرو می برد و ‏سر را به علامت تحسین و ستایش به حرکت در میآورد و میگفت :‏

ــ کاریاشو! بی ین  !‏

رئیس بلدیه به غایت خوشحال شد و گفت :‏

ــ از این ماهی خوشتان می آید ؟ بی ین ؟ چه خوب . ــ بعد رو به پیشخدمت رستوران کرد و گفت : ‏برادر امر کن دو تا ماهی از آن بهترهاش به نمره حضرت اشرف بفرستند !‏

بعد رئیس بلدیه و آن ایرانی متشخص رفتند باغ وحش را تماشا کنند .
مردم عامی دیدند که ‏چگونه رئیس شهرستان ، استپان ایوانویچ ، که صورتش از فرط نوشیدن شامپان سرخ شده و ‏شاد و بسیار راضی است ، آن مرد ایرانی را در خیابان های عمده و بازار گرداند و دیدنی های ‏شهر را نشانش داد و سرانجام بر فراز برج آتش نشانی یش برد .‏

ضمنا مردم عامی شهر دیدند که چگونه نزدیک دروازه سنگی که دو طرفش مجمسه شیر بود ‏توفق کرد و اول شیر را به آن مرد ایرانی نشان داد بعد انگشت را حواله آسمان کرده و خورشید را ‏و بعد به سینه خود اشاره کرد و بعد بار دیگر به شیر کنار دروازه وخورشید آسمان . و مرد ایرانی ‏تبسم کنان سبیل رضا سر تکان داد و دندان های سفید خویش را ظاهر ساخت .

 بعد از غروب هر ‏دو در مهمانخانه « لندن » نشسته به نوای زنان هارپ نواز گوش دادند . اما شب را در کجا ‏گذراندند ، معلوم نشد .‏

فردای آن روز ، صبح، رئیس بلدیه به اداره آمد . کارمندان ظاهرا در بعضی چیزها اطلاع حاصل ‏کرده برخی مطالب را حدس می زدند . چونکه منشی بلدیه به نزد او آمد و با تبسمی تمسخر ‏آمیز چنین گفت :‏

ــایرانیان رسمی دارند که اگر مهمان نامداری به ایشان وارد شود با ید به دست خود گوسفندی را برا ‏ی او سر ببرند .‏

چیزی نگذشت پاکتی را که به وسیله پست رسیده بود به رئیس بلدیه دادند . او پاکت را گشود و ‏کاریکاتوری را مشاهده کرد .

راحت قلم را کشیده بودند که شخص شخیص رئیس بلدیه در ‏مقابلش به زانو در افتاده و دست هایش را به سوی او دراز کرده می گوید :‏

به نشانه دوستی دو کشور یعنی روسیه و ایران و به علامت احترام به شما ، ای سفیر بسیار محترم

میل داشتم خود را به عنوان گوسفند در پیشگاه قدمتان ذبح کنم ‏ولی عفوم کنید ( نمی توانم ) چون من خرم !‏

وجود رئیس بلدیه را احساس نامطبوعی فرا گرفت ... ولی طولی نکشید .‏

به هنگام نیمروز بار دیگر نزد آن ایرانی نامدار رفت و مجددا ضیافتش کرد و دیدنی های شهر را ‏نشانش داد و باز به سوی دروازه سنگی اش برد
 و باز گاه به شیر و گاه به خورشید آسمان و گاه ‏به سینه خود اشاره کرد .
 به اتفاق در مهمان سرای « ژاپون » ناهار خوردند و بعد از ناهار ، ‏سیگار بر لب ، با صورت های سرخ از مشروب ، خوشحال و راضی باز بر برج آتش نشانی صعود ‏کردند و رئیس بلدیه که گویا می خواست دیدگان مهمان خود را با منظره بی نظیری خیره کند از ‏آن بالا برای پاسبانی که آن پایین مشغول گشت بود فریاد زد :‏

ــ آژیر خطر را بصدا در اورید !‏

ولی آژیر بی نتیجه ماند ، چون ماموران آتش نشانی حمام رفته بودند و کسی حاضر نبود .

شام را در ‏مهمانخانه « لندن »  خوردند و پس از شام مرد ایرانی سوار قطار شد و رفت و استپان ‏ایوانویچ به هنگام بدرقه سه بار به رسم روس ها با او روبوسی کرد و حتی اشک از دیدگان فرو ‏ریخت و وقتی که قطار به حرکت در آمد فریاد زد :‏

ــ از طرف ما به ایران تعظیم کنید و بگویید که دوستش داریم !‏

یک سال و چهار ماه گذشت . یخ بندان سختی بود . سردی هوا قریب سی و پنج درجه زیر صفر بود و باد شدیدی ‏که تا مغز استخوان نفوذ می کرد می وزید . استپان ایوانویج در خیابان حرکت می کرد و پوستین را ‏گشوده بود و افسوس می خورد که هیچکس پیشش نمیآید تا نشان « شیر وخورشید » را بر ‏سینه اش ببیند . تا غروب با پوستین باز و سینه گشوده را می رفت و شب ‏هنگام سخت سرما خورد و از پهلویی به پهلوی دیگر می غلتید و نمی توانست به خواب برود .‏

روحش معذّب بود.
 باطنش می سوخت .
 قلبش ناآرام در تپش بود
 حالا می خواست نشان « ‏تاکووا » ی صربستان را زیب پیکر  

دیوانه وار می خواست . 

عاشقانه می خواست .

 به خاطر ‏آن عذاب می کشید.

  لُردمِر = رئیس شهر لندن
 مرنی سیپاله = شکل مغلوط «مونی سیپال» که به‌معنی «بلدی» است
  کومپرونه  یعنی «می‌فهمید».
  کاریاشو = شکل مغلوط «خاراشوی» روسی یعنی خوب.
  پرومناژ = شکل مغلوط «پرومناد» فرانسوی یعنی «گردش».
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط masoud در تاریخ 1397/07/14 و 1:00 دقیقه ارسال شده است

با سلام ، خیلی ممنون از سایت خوبتون
کلی مطلب بدربخور داشتید. عالی بود
پاسخ : سلام
خوشحالم که رضایتتون را جلب کردیم


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 187
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 575
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 1,329
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,509
  • بازدید ماه : 4,509
  • بازدید سال : 131,265
  • بازدید کلی : 5,168,779
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت