loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 199 چهارشنبه 25 آذر 1394 نظرات (0)

خیابان‌های شهر را قدم می‌زنم هر روز

شاید دوباره ببینم‌َت

غافل از آن‌که سال‌هاستْ رفته‌ای از این شهر!

اس ام اس سنگین

دیگر برنمی‌گردی

این، مثلِ روزْ روشن است.

اما

مادر به دلَ‌ش بَرات شده می‌آیی

و من، باور می‌کنم!

اس ام اس سنگین

امروز تو را فروختم

به بهای زنی که چشم‌هاش

شبیه چشم‌های تو بود!

اس ام اس سنگین

گفتند غرق شده‌ای در آب‌های دوور

و دریا؛ جسدت را پس نداده است.

چه شوخیِ احمقانه‌ای!

تو

شاه‌ماهیِ قصه‌های منی

غرق می‌شوی مگر؟!

اس ام اس سنگین

نترس!

سگی که پارس می‌کند

حتمن که هار نیست

ما آدم‌ها هم

گاهی از شدت تنهایی

پاچه‌ی خودمان را گاز می‌گیریم!

اس ام اس سنگین

دارم جَویده می‌شوم

میانِ آرواره‌های سمجِ موریانه‌ای

که جا گذاشته‌ای در سرم

اس ام اس سنگین

قطاری که تو را بُرد

و خودش را به کوه زد

خراب نبود؛

عاشق بود!

اس ام اس سنگین

دلم دیگر به زنده‌گی گرم نیست.

مادر می‌گوید:

باید کمی به خودت برسی!

اما چه‌گونه،

وقتی از هر طرف می‌روم، به تو می‌رسم؟!

اس ام اس سنگین

از وقتی رفته‌ای

همه‌چیز زیباتر شده است:

پاییز، تماشای غروب و سفر دُرناها،

قدم زدن در خیابان و …

کاش زودتر می‌رفتی!

اس ام اس سنگین

به موهات گل نزن دیگر!

من

به قدرِ کفایتْ نیش خورده‌ام

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 49
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 147
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 173
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9,709
  • بازدید ماه : 9,709
  • بازدید سال : 136,465
  • بازدید کلی : 5,173,979
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت