loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 147 جمعه 07 آذر 1399 نظرات (0)
🌸🍃🌸🍃 #افشای_راز_پادشاه پادشاهی با وزیر و سرداران و نزدیکانش به شکار می رفت. همین که آن ها به میان دشت رسیدند پادشاه به یکی از همراهانش به نام جاهد گفت:جاهد حاضری با من مسابقه اسب سواری بدهی؟ جاهد پذیرفت و لحظه ای بعد اسب هایشان را چهار نعل به جلو تاختند تا از همراهانشان دور شدند. در این هنگام پادشاه به جاهد گفت: هدف من اسب سواری نبود ، می خواستم رازی را با تو در میان بگذارم، فقط یادت باشد که نباید این راز را با کسی در میان بگذاری . جاهد گفت: به من اطمینان داشته باش ای پادشاه. پادشاه گفت: من حس می کنم برادرم می خواهد مرا نابود کند و به جای من بنشیند. از تو می خواهم شبانه روز مواظب او باشی و کوچکترین حرکتش را به من خبر بدهی.
مدیر بازدید : 149 سه شنبه 04 آذر 1399 نظرات (0)
شايد بهتر باشه بعضی وقتا،به هيچ چيز بدی فكر نكنم. به اين فكر كنم كه اصلا چيزی به اسم "فاصله" وجود نداره... انقدر كه "رفت" و "نيست" و "نمياد" بی معنی باشه...
مدیر بازدید : 154 شنبه 01 آذر 1399 نظرات (0)
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ میگرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می‌انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب میکرد. ماهیگیر با تجربه از اینکه می‌دید آن مرد چگونه ماهی را از دست میدهد بسیار متعجب بود. پس از مدتی از او پرسید چرا ماهی‌های به این بزرگی را به دریا پرت میکنی؟ مرد جواب داد: آخر تا به من کوچک است.

609

مدیر بازدید : 138 پنجشنبه 29 آبان 1399 نظرات (0)
طوبا خانم کـه فوت کرد، همه ی گفتند چهلم نشده حسین اقا میرود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین اقا بجای این‌کـه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می‌رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا کـه داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمیرسند کـه بـه او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین اقا داد. حسین اقا کـه برآشفت، همه ی گفتند یکیدیگر کـه بیاید جای خالی زنش پر می شود. حسین اقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمیتواند پر کند. توی اتاقش رفت ودر رابه هم کوبید. «همه ی» گفتند یک مدتی تنها باشد وادار می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین اقا ولی هر پنجشنبه می‌رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین اقا زن نگرفت.
مدیر بازدید : 162 سه شنبه 27 آبان 1399 نظرات (0)
چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. ازآن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه هاي سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هرروز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،کـه او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و مـن یک لحظه نگاهش کنم و برود. تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح کـه می شد، می‌دانستم همین حالا زنگ می زند! پله ها را پرواز میکردم و برای این‌کـه مادرم شک نکند ،می گفتم برای یک مجله می‌نویسم و انها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده اسـت.آن قدر خودکار در دستم می لرزید کـه خنده اش میگرفت .هیج وقت جز درود و خدانگهدار حرفی نمی زد.فقط یک‌بار گفت: چقدر نامه دارید! خوش بـه حالتان! و مـن تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و بـه نظرم عاشقانه ترین جمله ي دنیا بود.چقدر نامه دارید! خوش بـه حالتان
مدیر بازدید : 170 یکشنبه 25 آبان 1399 نظرات (0)

عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا این‌کـه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا کـه دید زیر لب گفت: دخترۀ بی حیا. ببین با چـه ریختی اومده دم در! شلوارشو! متوجه شدم کـه شلوارم کمی کوتاه اسـت. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آن قدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم کـه نفهمیدم پیک آسمانی مـن ، طرف را روی زمین خوابانده و با هم گلاویز شده اند! مگر پیک آسمانی هم کتک می زند؟مردم آن ها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.مو هاي طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ي شاکی، گونه اش را گرفته بودو فریاد می زد. مـن هم از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم! روزبعد پستچی پیری آمد، بـه او گفتم آن اقای قبلی چـه شد؟

مدیر بازدید : 356 یکشنبه 19 آبان 1398 نظرات (1)

 

#چرا والدین پیر میشوند؟

 

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور

شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»

رییس پرسید: «بابا خونس؟»

صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»

رییس که خیلی متعجب شده بود و ...

مدیر بازدید : 263 یکشنبه 19 آبان 1398 نظرات (0)

 

#بزرگترین افتخار

 

پسر کوچولو به مادر خود گفت: مادر داري به کجا مي روي؟

مادر گفت:عزيزم بازيگري معروف که از محبوبيت زيادي برخوردار است به شهر ما آمده است. اين طلايي

ترين فرصتي است که مي توانم او را ببينم و با او حرف بزنم، خيلي زود برميگردم. اگر او وقت آن را

داشته باشد که با من حرف بزند چه محشري مي شود.

و در حالي که...

مدیر بازدید : 297 یکشنبه 19 آبان 1398 نظرات (0)

 

#پادشاه چهار همسری

 

روزي ، روزگاري پادشاهي 4 همسر داشت . او عاشق و شيفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت

خاصي با او رفتار ميکرد و او را با جامههاي گران قيمت و فاخر ميآراست و به او از بهترينها هديه ميکرد.

همسر سومش را نيز بسيار دوست ميداشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسايه فخر فروشي

ميکرد. اما...

مدیر بازدید : 251 یکشنبه 19 آبان 1398 نظرات (0)

 

#پرتقال زندگی

 

این یك اتفاق غیر منتظره بود . ملكوت در یك كناره گیری موقتی سرنوشت همه چیز را به یك پرتقال

ساده و نا آزموده واگذار كرد .

پرتقال باغی از فلوریدا با افتادگی و فروتنی این امتیاز ویژه را پذیرفت .پرتقال های دیگر ، پرندگان و

مردان در تراكتور هایشان اشك شوق ریختند و صدای موتورهای تراكتور ها تبدیل به حمد و تسبیح شد

.خلبانان هواپیما قبل ازعبور در آسمان باغ... 

تعداد صفحات : 500

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 183
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 623
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 2,377
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 5,557
  • بازدید ماه : 5,557
  • بازدید سال : 132,313
  • بازدید کلی : 5,169,827
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت