loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 255 سه شنبه 30 مهر 1398 نظرات (0)

 

#اسم این داستان را چی میذارین؟

 

سرما بیداد می کند . و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ رو رفته ، در یکی از بهترین شهرهای اروپا

، دارم تند و تند راه میروم تا به کلاس برسم . نوک بینی ام سرخ شده و اشکی گرم که محصول سوز

ژانویه است تمام صورتم را می پیماید و با اب بینی ام مخلوط میشود .دستمالی در یکی از جیب ها پیدا

می کنم و اشک و مخلتفاتش را پاک می کنم و خود را به اغوش گرمای کلاس میسپارم .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 276
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 418
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 2,165
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11,701
  • بازدید ماه : 11,701
  • بازدید سال : 138,457
  • بازدید کلی : 5,175,971
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت