loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 292 چهارشنبه 25 مهر 1397 نظرات (0)
شلوار دمپا گشادت را جمع می کنی می نشینی و زل می زنی به موزائیک های حیاط، از لای موهای بور به هر طرف ریخته ات. فکر می کنی، اما و اگرها دست از سرت بر نمی دارند. از پشت در صدا می آید، بلند می شوی! دور می شود. کلافه ات کرده اند. هی می پیچانیشان دور کش مو و جمعشان می کنی، باز، باز می شوند. چنگ می زنی بالاشان می بری که از آن بالا بیخ تن و بدن وا رفته ات می شوی. شل می شوی و دست هات وبال گردنت می شود. فکر می کنی کم کم رنگ پاهات رنگ دمپایی هات می شود. زرد، زردِ ماری!! #قرمز_آتشی #فروزان_دلفان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 290
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 424
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 2,864
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12,400
  • بازدید ماه : 12,400
  • بازدید سال : 139,156
  • بازدید کلی : 5,176,670
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت