loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 227 شنبه 14 مهر 1397 نظرات (0)

🔻شرط عجیب!

 

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد و گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.

 

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.

 

 دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.

 

 دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود

مدیر بازدید : 239 جمعه 13 مهر 1397 نظرات (0)

کوتاه ترین داستان جهان 

اثر ارنست همینگوی

  "For Sale: Baby Shoes, Never Worn"
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده

می‌گویند این داستان نتیجه یک شرطبندی شوخی وار میان همینگوی و دوستانش است. در نقل است زمانی که همینگوی با دوستانش مشغول خوردن ناهار در رستورانی بودند همینگوی ۱۰ دلار روی میز می‌گذارد و ادعا می‌کند که می‌تواند یک داستان کامل را در شش کلمه جای دهد. پس از این همینگوی نوشتهٔ"For sale: baby shoes, never worn" ‌را روی یک دستمال سفره می‌نویسد و به دوستانش نشان می‌دهد و شرط را می‌برد. این داستان خیلی کوتاه دارد به شکل غیر مستقیمی به مرگ یک جنین یا کودک نوزادی اشاره می‌کند که هیچ‌گاه نتوانست کفش‌هایش را بپوشد.

این داستان شوخی‌وار، مولد سبک جدیدی در ادبیات به نام " داستان شش کلمه ای" شد که در رده داستان کوتاه کوتاه قرار می‌گیرند

نمونه از این داستان‌ها:

  • «حتماً فردا برمی گردم» سال‌ها قبل
  • آنقدر پولدار نشدم که ارزان بخرم
  • همه با یک زبان سکوت می‌کنند
  • «شماره اشتباهه» یک صدای آشنا گفت
  • داستان شش کلمه‌ای. شش کلمه دارد
  • اولین دستور ربات بود. «خاموشم کن»!
 
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 69
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 465
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 10,979
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20,515
  • بازدید ماه : 20,515
  • بازدید سال : 147,271
  • بازدید کلی : 5,184,785
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت