#عروسک
چند روز به کريسمس مانده بود که به يک مغازه رفتم تا برای نوه کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی
را ديدم که يک عروسک در بغل داشت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان... اما زن با بی حوصلگی
جواب داد: جيمی، من که گفتم پولمان نمی رسد! زن اين را گفت و سپس به قسمت ديگر فروشگاه رفت.
به آرامی از پسرک پرسيدم...