loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 295 یکشنبه 15 مهر 1397 نظرات (0)

بازجوی سکوت

نویسنده:روح الله کاملی

گمان کنم او هر روز، امیدوار است که من بتوانم از خودم حرف بزنم. اما می‌دانم که قادر نیستم. من این‌سو، این‌طرف میله‌هاهستم و او، ورای میله‌ها، آن‌طرف رو به پنجره نشسته است؛ روی یک صندلی راحتیاین‌جا یک اتاق طویل است با یک پنجره رو به شرق. وسط اتاق دری است از میله‌های فلزی عمود؛ عیناً شبیه در قفس پرنده‌ها. اتاق با بودن این در دوتا شده.دست‌هایم را به میله‌های عمودی گرفته‌ام و پیشانی‌ام را هم به میله‌ها تکیه داده‌ام. او، آن‌طرف میله‌ها، گمان کنم قصد دارد اعترافات مرا بر کاستی ضبط کندتحفه‌ای که برای اربابان صاحب منصبش خواهد برد. لطفش در این است که من حرفی نخواهم زد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 290
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 446
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 9,127
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18,663
  • بازدید ماه : 18,663
  • بازدید سال : 145,419
  • بازدید کلی : 5,182,933
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت