loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 274 سه شنبه 17 مهر 1397 نظرات (0)
اگر کسی به اندازه‌ای که دوستش دارید دوستتان ندارد، رابطه‌تان را تا نا کجا ادامه ندهید، به خودتان امید ندهید که بالاخره روزی دوستم خواهد داشت، اینکه گاهی از طرف او پذیرفته می شوید وگاهی نمی شوید، کلافه تان خواهد کرد، گویی در جا می دوید، هر چقدر تلاش می کنید، به جایی نمی رسید، این نرسیدن دایمی خسته تان می کند، خشمگین می شوید، افسرده می شوید، خودتان را قانع نکنید که اگر دوستم نداشت این همه مدت نمی ماند، او بخاطر خودش با شما مانده، شما با توجه و محبتی که به او می کنید احساس دوست داشتنی بودن به او می دهید، غرورش را ارضا می کنید و باعث رشد عزت نفسش می شوید، پس چرا با شما ادامه ندهد؟ وقتی به کسی که دوستتان ندارد نزدیک می شوید، گویی به کاکتوس نزدیک می شوید، هرچه بیشتر نزدیک شوید، بیشتر زخمی می شوید، کاکتوس هایتان را رها کنید.
مدیر بازدید : 227 دوشنبه 16 مهر 1397 نظرات (0)
بعضی وقتها اگر نشنویم بیشتر به نفعمان است! چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد. دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟ معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.
مدیر بازدید : 277 دوشنبه 16 مهر 1397 نظرات (1)
خودت رو بذار جای این پیرزن... شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هایش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق دعای خیر …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! الهی خیر بیبینی این شب چله مادر
مدیر بازدید : 278 دوشنبه 16 مهر 1397 نظرات (0)
وقتی سر سفره کسی نشستی مراقب حرف زدنت باش و گرنه این بلا سرت می آید در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید. مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد که بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، کراهت می آمد و رنج می رسید. درویش که آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم. برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» کردیم. چون به قادسیه رسیدیم راه گم کردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم.  چند روز صبر کردیم تا به شرف هلاک رسیدیم. پس، حال چنان شد که از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان کردیم و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است که این درویش، آن روز از من خجل شد حکایتی از تذکره اولیا نوشته عطار نیشابوری

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 68
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 465
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 10,995
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20,531
  • بازدید ماه : 20,531
  • بازدید سال : 147,287
  • بازدید کلی : 5,184,801
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت