گردآلود سفری چند روزه بودیم، آشفته و خاکی و خسته، کمی گرسنه و بسیار تشنه.
جاده خاکی را پرسان پیدا کره بودیم و در مسیر داغ و خلوت آن تا در باغ رانده بودیم.
بار دیگر نشانی را که معمار روی تکه کاغذی برایمان نوشته بود نگاه کردیم، و پلاک و رنگ سبز در و شیروانی زرد رنگ و دیوار خزه بسته که علامت اصلی بود همان بود که باید باشد.
در زدیم.
معمار آمد دم در، تعارف کرد.
رفتیم تو.
#مرگ در کاسه سر
#جواد مجابی
درباره
داستان کوتاه ,