loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 143 چهارشنبه 03 مهر 1398 نظرات (0)

در زمان دور، پادشاهی به نقاشان کشورش گفت: هرکس زیباترین تابلو را از آرامش نقاشی کند، به او صد کیسه طلا می دهم.

بلافاصله نقاشان بزرگ دست به کار شدند و مدتی بعد آثار جمع شد، اکثر آنها خورشیدی زیبا یا ماهی آرام یا رودخانه ای بدون موج و... را تصویر کرده بودند، اما پادشاه تابلویی را از یک جوان 19 ساله تازه کار انتخاب کرد که صخره هایی بدشکل کنار شعله های آتش و در هنگامه جنگ و نبرد و آدمکشی نقاشی کرده بود و... اما روی یکی از صخره ها، پرنده ای را نقاشی کرده بود که داخل لانه اش داشت به جوجه هایش غذا می داد!

وقتی نقاشان به این رای اعتراض کردند، پادشاه گفت: آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سروصدا و آرام نصیب انسان شود، اگر ما در شرایط سخت و ناگوار و در طبیعت خشن به آرامش برسیم کار بزرگی کرده ایم، مانند آن پرنده که در اوج خشونت کنار جوجه هایش به آرامش مطلق رسیده!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 64
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 440
  • آی پی دیروز : 348
  • بازدید امروز : 832
  • باردید دیروز : 952
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,012
  • بازدید ماه : 4,012
  • بازدید سال : 130,768
  • بازدید کلی : 5,168,282
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت