تا نظر بر رخ زیبای توافتاد ، چه ها شد آخر
یک نظر جمله تن وجان ، به فدا شد آخر
یار آمد به برم دوش به صد عشوه وناز
شُکر ، کاین حاجت من ، نیک روا شد آخر
دوش شمع گفت به پروانه بس است شیدایی
چون دمد صبح بباید ، که جدا شد آخر
گفت پروانه به شمع ، کای صنم شب افروز
نکن اندیشه که این قرعه به ما شد آخر
پیرفرزانه چه خوش گفت که این آب بقا
ندهند آنکه ، کزاین باده سوا شد آخر
شب که از چهره فکندی زپس پرده نقاب
ماه در بهت چنین چهره نما شد آخر
غم هجران تورا دوش که با خود بردم
همه در بوی خوش باد صبا شد آخر
گفت مهدی سخن از عشق چه سخت است ، حکایت دارد
در نظر راحت جان بود ، دوا بود ، بلا شد آخر
#سید_مهدی_حسنی
پاییز1397
#شعر
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی