loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 650 پنجشنبه 19 مهر 1397 نظرات (0)
چکمه نویسنده:هوشنگ مرادی کرمانی مادر لیلا، روزها، لیلا را می‌گذاشت پیش همسایه و می‌رفت سر كار. او توی كارگاه خیاطی كار می‌كرد. لیلا با دختر همسایه بازی می‌كرد. اسم دختر همسایه مریم بود. لیلا و مادرش در یكی از اتاقهای خانه مریم زندگی می‌كردند. لیلا پنج سال داشت و مریم یك سال از او بزرگتر بود. یك روز، عموی مریم برایش عروسكی آورد. آن روز، لیلا و مریم با آن خیلی بازی كردند. عروسك همه‌اش پیش لیلا بود. لیلا دلش می‌خواست عروسك مال خودش باشد. اما، مریم می‌گفت: ـ هر چه دلت می‌خواهد با آن بازی كن. ولی، عروسك مال من است.....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 282
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 424
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 3,234
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12,770
  • بازدید ماه : 12,770
  • بازدید سال : 139,526
  • بازدید کلی : 5,177,040
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت