loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 258 یکشنبه 24 شهریور 1398 نظرات (0)

#وقتی که او مرد

 وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی.

شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 298
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 429
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 3,969
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13,505
  • بازدید ماه : 13,505
  • بازدید سال : 140,261
  • بازدید کلی : 5,177,775
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت