loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 214 چهارشنبه 17 مهر 1398 نظرات (0)

 

#هر یک از ما بزی داریم

 

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم

شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا

شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن

ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا

گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و ...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 291
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 446
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 9,138
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18,674
  • بازدید ماه : 18,674
  • بازدید سال : 145,430
  • بازدید کلی : 5,182,944
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت