چيستم من؟زاده يك شام لذتبار
ناشناسي پيش مي راند در اين راهم
روزگاري پيكري بر پيكري پيچيد
من به دنيا آمدم بي آنكه خود خواهم
كي رهايم كردي تا با دو چشم باز
برگزينم قالبي را از براي خويش؟
تا دهم بر هر كه خواهم نام مادر را
خود به آزادي نهم در اين راه پاي خويش
من به دنيا آمدم تا در جهان تو
حاصل پيوند سوزان دو تن باشم
پيش از آن كي آشنا بوديم ما با هم ؟
من به دنيا آمدم بي آنكه من باشم
#شعر
#فروغ فرخزاد
وقتی در اتاق را باز کردم او آنجا کنارِ بخاری روی صندلی راحتی اش نشسته بود و در سکوت و آرامشی که او در نظر من بزرگ جلوه می داد به رویم نگریست و آن وقت مثلِ این که صدای به هم خوردن پنجرهها ناگهان او را از خوابِ رویا بار و شیرینی بیدار کرده باشد آهسته گفت:
«عجب!... شما هستید، بفرمایید، خواهش میکنم بفرمایید.»
با اندوه پیش رفتم، قدم هایم مرا میکشیدند، انتظار نداشتم که بعد از یک هفته دوری و قهر این قدر بی تفاوت مرا استقبال کند.
فکر میکردم با همه ی کوششی که او برای پنهان کردنِ احساساتش می کند باز من خواهم توانست بعد از یک هفته، در اولین دیدار بارقه ی ضعیفی از شادی و خوش بختی آنی را در چشمانِ او بیدار کنم و با این همه ترسیدم به چشمانش نگاه کنم. ترسیدم در چشمهای او با سنگی روبرو شوم که بر روی آن هیچ نشانی از آنچه که من جست و جو میکردم نقش نشده باشد. پیش خودم فکر کردم:
من نباید مثلِ همیشه تسلیم او باشم، من می خواهم حرفهایم را بزنم و او باید گوش بدهد، او باید جواب بدهد، من او را مجبور میکنم، و در تعقیب این فکر با اطمینان و اندکی خشونت در مقابلش ایستادم.
#بی_تفاوت
#فروغ_فرخزاد
درباره
داستان کوتاه ,
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی