loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 685 چهارشنبه 17 مهر 1398 نظرات (0)

 

#داستان گردنبند

 

ويكتوريا دختر زيبا و باهوش پنج ساله اي بود.

يك روز كه همراه مادرش براي خريد به فروشگاه رفته بود، چشمش به يك گردن بند

مرواريد بدلي افتاد كه قيمتش ??/? دلار بود، دلش بسيار آن گردن بند را مي

خواست. پس پيش مادرش رفت و از مادرش خواهش كرد كه آن گردن بند را برايش بخرد.



اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 286
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 436
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 6,035
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15,571
  • بازدید ماه : 15,571
  • بازدید سال : 142,327
  • بازدید کلی : 5,179,841
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت