loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 225 شنبه 14 مهر 1397 نظرات (0)

آیینه شکسته صادق هدایت اودت مثل گلهای اول بهار تر و تازه بود ، با یك جفت چشم خمار برنگ آسمان و زلفهای بوری كه همیشه یكدسته از آن روی گونه اش آویزان بود . ساعتهای دراز با نیم رخ ظریف رنگ پریده جلو پنجرة اطاقش مینشست . پاروی پایش می انداخت، رمان میخواند جورابش را وصله میزد و یا خامه دوزی میكرد ، مخصوصا"وقتیكه والس گریزری را در ویلن میزد، قلب من از جا كنده میشد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 59
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 329
  • آی پی دیروز : 277
  • بازدید امروز : 1,756
  • باردید دیروز : 534
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 5,020
  • بازدید ماه : 28,055
  • بازدید سال : 154,811
  • بازدید کلی : 5,192,325
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت