loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 256 چهارشنبه 11 مهر 1397 نظرات (0)

خواب هاروی — استیون کینگ
 و برگردان مژده حقیقی

جانت‏[۱]‎ پایِ سینک ظرفشویی می‌چرخد و، یکهو، چشمش می‌افتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی می‌کنند. با تی‌شرت سفید و شلوارک بیگ داگ‏[۲]‎نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا می‌کند.
تازگی‌ها این ناخدای روزهای هفتهٔ وال استریت‏[۳]‎ را بیشترِ شنبه‌صبح‌ها درست همین‌جا با همین ریخت و قیافه می‌بیند: شانه‌های آویزان و چشم‌های مات، شورهٔ سفید روی گونه‌ها، موهای سینه‌اش که از یقهٔ تی‌شرت بیرون زده، و موهای شاخ‌ایستادهٔ پشت سر مثل اَلفالفایِ شیطان‌های کوچک‏[۴]‎ که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا‏[۵]‎ این اواخر برای هم داستان‌های آلزایمری تعریف می‌کردند و همدیگر را می‌ترساندند (مثل دختربچه‌هایی که شب خانهٔ هم می‌خوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف می‌کنند): فلانی دیگر زنش را نمی‌شناسد، آن یکی دیگر اسم بچه‌هایش یادش نمی‌آید...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 282
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 444
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 8,504
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18,040
  • بازدید ماه : 18,040
  • بازدید سال : 144,796
  • بازدید کلی : 5,182,310
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت