خواب هاروی — استیون کینگ
استیون کینگ و برگردان مژده حقیقی
جانت[۱] پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ[۲]نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.
تازگیها این ناخدای روزهای هفتهٔ وال استریت[۳] را بیشترِ شنبهصبحها درست همینجا با همین ریخت و قیافه میبیند: شانههای آویزان و چشمهای مات، شورهٔ سفید روی گونهها، موهای سینهاش که از یقهٔ تیشرت بیرون زده، و موهای شاخایستادهٔ پشت سر مثل اَلفالفایِ شیطانهای کوچک[۴] که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا[۵] این اواخر برای هم داستانهای آلزایمری تعریف میکردند و همدیگر را میترساندند (مثل دختربچههایی که شب خانهٔ هم میخوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف میکنند): فلانی دیگر زنش را نمیشناسد، آن یکی دیگر اسم بچههایش یادش نمیآید...
تازگیها این ناخدای روزهای هفتهٔ وال استریت[۳] را بیشترِ شنبهصبحها درست همینجا با همین ریخت و قیافه میبیند: شانههای آویزان و چشمهای مات، شورهٔ سفید روی گونهها، موهای سینهاش که از یقهٔ تیشرت بیرون زده، و موهای شاخایستادهٔ پشت سر مثل اَلفالفایِ شیطانهای کوچک[۴] که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا[۵] این اواخر برای هم داستانهای آلزایمری تعریف میکردند و همدیگر را میترساندند (مثل دختربچههایی که شب خانهٔ هم میخوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف میکنند): فلانی دیگر زنش را نمیشناسد، آن یکی دیگر اسم بچههایش یادش نمیآید...