loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 244 جمعه 03 آبان 1398 نظرات (0)

 

#حیرت

 

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که .... انسانی نیابد که بتواند او را به

حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد

رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت و دیگر داشت خسته می شد. دلسرد و نا امید و افسرده در

سایه درختی ایستاده بود که رهگذری گرما زده با کیفی بر دوش کنار او ایستاد....

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 279
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 445
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 8,891
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18,427
  • بازدید ماه : 18,427
  • بازدید سال : 145,183
  • بازدید کلی : 5,182,697
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت