loading...
داستان کوتاه
مدیر بازدید : 246 یکشنبه 21 مهر 1398 نظرات (0)

 

#ارزش یک لبخند

 

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او

تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.

شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد و از او وحشت داشتند ، کودکان از او

دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند. قیافه ی زننده و...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما محتوای وبلاگ چطور بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5000
  • کل نظرات : 164
  • افراد آنلاین : 280
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 418
  • آی پی دیروز : 393
  • بازدید امروز : 2,179
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11,715
  • بازدید ماه : 11,715
  • بازدید سال : 138,471
  • بازدید کلی : 5,175,985
  • کدهای اختصاصی

    جاوا اسكریپت